غمگین، اندوهناک دست به سر کردن: کنایه از روانه ساختن و دور کردن کسی از نزد خود با حیله و نیرنگ، برای مثال رازداری نبود شیوۀ زاهد چو سبو / از در میکده اش دست به سر باید کرد (سعید اشرف - لغتنامه - دست به سر)
غمگین، اندوهناک دست به سر کردن: کنایه از روانه ساختن و دور کردن کسی از نزد خود با حیله و نیرنگ، برای مِثال رازداری نَبُوَد شیوۀ زاهد چو سبو / از در میکده اش دست به سر باید کرد (سعید اشرف - لغتنامه - دست به سر)
دست بر سر. متحیر و متأسف. (غیاث) : آن سرور کائنات وآن فخر بشر جبریل امین ز قرب او دست بسر. ؟ (از آنندراج). و رجوع به ترکیبات دست بسر... ذیل دست شود، کنایه از متواضع وفروتن نیز باشد. (آنندراج) (بهار عجم) ، به معنی سلام نیز گفته اند. (از غیاث) ، حالت فریادخواه. حالت متألم و متأثر و سوکوار و نالنده و بر سر زننده: عید جان بودی و تا روزه گرفتی ز جهان بی تو از دست جهان دست بسر باد پدر. خاقانی. - دست بسر کردن، از سر واکردن است و به کنایه رخصت دادن کسی را که مخل دانند و این گویا سلام رخصت است چه درین هنگام دست بر سر هم می نهند. (از آنندراج). دست بر سر کشیدن. دور کردن کسی را. رد کردن کسی را. به بهانه ای کسی را دور کردن. به بهانه ای کسی را بطرفی گسیل کردن. به بهانه ای بی ارج بیرون فرستادن کسی را. به حیلتی بیرون کردن و دور ساختن. پی نخود سیاه فرستادن. سرش را به طاق کوبیدن. پی قوطی بگیر بنشان فرستادن: رازداری نبود شیوه زاهد چو سبو از در میکده اش دست بسر باید کرد. سعید اشرف (از آنندراج). - دست بسر ماندن، اکثر در وقت فقدان مطلوب باشد. (از آنندراج) : میلی چو مگس دست بسر مانده و خلقی کام دل خویش از شکرستان تو یابند. میرزا محمدقلی میلی (از آنندراج). رجوع به ترکیب دست بر سر زدن ذیل دست شود. - دست بسر نشستن، نشستن در حال دست بر سر نهادگی از غمی یا اسفی. سیلی به سر زدن در هنگام حسرت و افسوس. (از آنندراج). دست به سر نشستن. دست بسر داشتن. دست بسر گرفتن. دست بر سر زدن: از سر کوی تو یک دلشده بر پا نشود که بجایش دگری دست بسر ننشیند. شانی تکلو (از آنندراج)
دست بر سر. متحیر و متأسف. (غیاث) : آن سرور کائنات وآن فخر بشر جبریل امین ز قرب او دست بسر. ؟ (از آنندراج). و رجوع به ترکیبات دست بسر... ذیل دست شود، کنایه از متواضع وفروتن نیز باشد. (آنندراج) (بهار عجم) ، به معنی سلام نیز گفته اند. (از غیاث) ، حالت فریادخواه. حالت متألم و متأثر و سوکوار و نالنده و بر سر زننده: عید جان بودی و تا روزه گرفتی ز جهان بی تو از دست جهان دست بسر باد پدر. خاقانی. - دست بسر کردن، از سر واکردن است و به کنایه رخصت دادن کسی را که مخل دانند و این گویا سلام رخصت است چه درین هنگام دست بر سر هم می نهند. (از آنندراج). دست بر سر کشیدن. دور کردن کسی را. رد کردن کسی را. به بهانه ای کسی را دور کردن. به بهانه ای کسی را بطرفی گسیل کردن. به بهانه ای بی ارج بیرون فرستادن کسی را. به حیلتی بیرون کردن و دور ساختن. پی نخود سیاه فرستادن. سرش را به طاق کوبیدن. پی قوطی بگیر بنشان فرستادن: رازداری نبود شیوه زاهد چو سبو از در میکده اش دست بسر باید کرد. سعید اشرف (از آنندراج). - دست بسر ماندن، اکثر در وقت فقدان مطلوب باشد. (از آنندراج) : میلی چو مگس دست بسر مانده و خلقی کام دل خویش از شکرستان تو یابند. میرزا محمدقلی میلی (از آنندراج). رجوع به ترکیب دست بر سر زدن ذیل دست شود. - دست بسر نشستن، نشستن در حال دست بر سر نهادگی از غمی یا اسفی. سیلی به سر زدن در هنگام حسرت و افسوس. (از آنندراج). دست به سر نشستن. دست بسر داشتن. دست بسر گرفتن. دست بر سر زدن: از سر کوی تو یک دلشده بر پا نشود که بجایش دگری دست بسر ننشیند. شانی تکلو (از آنندراج)
دیگ به سر. قزقان به سر. موجودی با لگنی بر سر که در تصور کودکان آرند، بیم دادن ایشان را چون یک سرو دوگوش. لولو خرخره و جز آنها، در تداول عامه، فرنگی به مناسبت کلاه شاپو که بر سر نهد
دیگ به سر. قزقان به سر. موجودی با لگنی بر سر که در تصور کودکان آرند، بیم دادن ایشان را چون یک سرو دوگوش. لولو خرخره و جز آنها، در تداول عامه، فرنگی به مناسبت کلاه شاپو که بر سر نهد
لمبه سر. لمبسر. لامسر. لنبسر. نام قلعتی مقرّ اسماعیلیان در رودبار قزوین. حمداﷲ مستوفی در ذکر رودبار گوید: رودبار ولایت است که شاهرود بر میانش گذرد و بدان باز میخوانند و در شمال قزوین بشش فرسنگی افتاده است و در آنجا قریب به پنجاه قلعۀ حصین مستحکم است و بهترین آن قلاع الموت و میمون دز و لنبسر بوده... (نزههالقلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 61). این قلعه را حسن صباح به سال 495 هجری قمری به دستیاری کیا بزرگ امید رودباری مستخلص ساخته بود و در لشکرکشی هلاکو برای قلع اسماعیلیان و منقاد ساختن رکن الدین خورشاه پس از یک سال مقاومت و به علت بروز وبا تسلیم شد و بقایای ویران آن هنوز برجاست. اینکه صاحبان فرهنگها لنبه سر را کوهی از مازندران دانسته و گفته اند که به منزلۀ سرگردکوه سمنان است یا نزدیک آن، بر اساسی نیست، چنانکه صاحب آنندراج آورده است در عبارت ذیل: لنبه سر، نام کوهی است از مازندران که به منزلۀ سرگردکوه است و مذکور شد که گرد (کوه) کوهی بود از ولایت دامغان که ملاحده در آنجا اجتماع داشتند و در طرف اعلای آن کوه برآمدگی بوده که به منزلۀ سر آن کوه تصور میشود و چون لنبه به معنی فربه و گرد و مدور آمده آن کلۀ کوه را لنبه سر میخواندند. لهذا پوربهای جامی در هجو کسی که عمارت بزرگ داشته، گفته است: ای ملحدی که بر سر چون گردکوه تو دستار شوخگین تو شد شکل لنبه سر. (از آنندراج). بکن گردکوه و دز لنبه سر سرش زیر گردان تنش را زبر. (از فرهنگ رشیدی)
لمبه سر. لمبسر. لامسر. لنبسر. نام قلعتی مقرّ اسماعیلیان در رودبار قزوین. حمداﷲ مستوفی در ذکر رودبار گوید: رودبار ولایت است که شاهرود بر میانش گذرد و بدان باز میخوانند و در شمال قزوین بشش فرسنگی افتاده است و در آنجا قریب به پنجاه قلعۀ حصین مستحکم است و بهترین آن قلاع الموت و میمون دز و لنبسر بوده... (نزههالقلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 61). این قلعه را حسن صباح به سال 495 هجری قمری به دستیاری کیا بزرگ امید رودباری مستخلص ساخته بود و در لشکرکشی هلاکو برای قلع اسماعیلیان و منقاد ساختن رکن الدین خورشاه پس از یک سال مقاومت و به علت بروز وبا تسلیم شد و بقایای ویران آن هنوز برجاست. اینکه صاحبان فرهنگها لنبه سر را کوهی از مازندران دانسته و گفته اند که به منزلۀ سرگردکوه سمنان است یا نزدیک آن، بر اساسی نیست، چنانکه صاحب آنندراج آورده است در عبارت ذیل: لنبه سر، نام کوهی است از مازندران که به منزلۀ سرگردکوه است و مذکور شد که گرد (کوه) کوهی بود از ولایت دامغان که ملاحده در آنجا اجتماع داشتند و در طرف اعلای آن کوه برآمدگی بوده که به منزلۀ سر آن کوه تصور میشود و چون لنبه به معنی فربه و گرد و مدور آمده آن کلۀ کوه را لنبه سر میخواندند. لهذا پوربهای جامی در هجو کسی که عمارت بزرگ داشته، گفته است: ای ملحدی که بر سر چون گردکوه تو دستار شوخگین تو شد شکل لنبه سر. (از آنندراج). بکن گردکوه و دز لنبه سر سرش زیر گردان تنش را زبر. (از فرهنگ رشیدی)
قلعۀ لمبه سر، لنبه سر. نام قلعتی در رودبار قزوین کنار شاهرود. بقایا و آثار آن هنوز برپاست و آن به چهارفرسنگی مغرب قلعۀ الموت و ازقلاع خورشاه اسماعیلی است که به امر هلاکو خراب شد
قلعۀ لمبه سر، لنبه سر. نام قلعتی در رودبار قزوین کنار شاهرود. بقایا و آثار آن هنوز برپاست و آن به چهارفرسنگی مغرب قلعۀ الموت و ازقلاع خورشاه اسماعیلی است که به امر هلاکو خراب شد